سکوت

از وقتی یادم هست کم حرف بوده ام.کم حرف که می گویم یعنی هیچ حرفی نمی زدم غیر از سلام و خداحافظ که آن هم کمتر کسی می شنید و توجه میکرد.حتی بنا به تعریف مادرم تا سال ها بقیه فکرمیکردند من لال هستم و طبق معمول پیشنهاد دکتر و دارو به راه بود.در خانه وضع فرق میکرد پرجنب و جوش پر حرف تر.نه اینکه مثل بقیه بچه ها پرحرفی کنم نه،فقط کمی حرف میزدم.بزرگتر که شدم این خصلت هم با من بزرگ شد.خودم دوستش داشتم.حرف نزدنم ازخجالت نبود از بی توجهی دیگران هم نبود سکوت را دوست داشتم و دارم.حرف هایی که بقیه می زنند برایم بی معنی هستند یا غیبت میکنند یا تهمت میزنند یا به چیز بی ارزشی افتخار میکنند یا دروغ می گویند یا....(البته منظورم دورو بری های خودمه نه همه مردم) و وقتی همراهیشان نکنی میشوی منزوی ،گوشه گیرو بی احساس تازگی ها برچسب بی ذوق هم خورده ام چون به اینکه مدل گوشی اش از همه بالاتر است ذوق نمیکنم یا چون وقتی مشکلات خدادادی دیگران را مسخره میکند نمیخندم!

گویا همه این ها بیماری است و من بیمار شناخته میشوم.در خانه که حرف میزنم  واز طرف مادر در مهمانی ها نقل قول میشود همه تعجب میکنند.مگر او حرف میزند؟!مگر نظر میدهد؟!

مهمانی که نخواهم بروم کارم راحت است.میگویم فرض کنید آن گوشه نشسته ام و نگاه میکنم.منکه حرف نمیزنم بودنم چه فرقی میکند والبته که همه می پذیرند.

تمام این سال ها فقط سکوتم را برای یک نفر شکستم.فقط یکی هست که سکوت را درک میکند.حال من مانده ام و ده روز نبودنش.

۴ لایک
چه شخصیت جالبی مهسا!
و حالا چرا اینقدر غمنگیز؟! 

امیدوارم همدمت زود برگرده! :)

چه خوب که واسه یکی جالبه!

نمیخواستم غم انگیزباشه.
:)

۱۱ تیر ۱۸:۰۶ .. Elcerodito ..
من اوضام حتی بد تر از اینا بود...

"هیچ حرفی نمی زدم غیر از سلام و خداحافظ که آن هم کمتر کسی می شنید و توجه میکرد"
>> بله، یادمه تو دوران کودکی و نوجوانی تو مهمونیا به همه سلام میگفتم اما هیشکی جواب نمیداد، نمیدونم نمیشنیدن یا مهم نبود واسشون :) بد تر از اون این که این اتفاق بعضی وقتا تو کوچه هم اتفاق میافتاد :))

"وقتی همراهیشان نکنی میشوی منزوی"
>> خالم روانشناسی خونده بود. هر دفعه منو میدید کلی چیزای عجیب و غریب بهم میگفت در مورد درونگرا بودن و غیر اجتماعی بودن و این حرفا :))
اما حالا بعد از سالها مهندس شدم و رکورد های علمی و اقتصادی فک و فامیل رو جابجا کردم تازه همونایی که منو درک نمیکردن و رفتارشون منو خرد میکرد دارن ساکت بودن بچه ها شون رو به فال نیک میزنن و آرزو میکنن بچشون راهی که من رفتمو بره و تازه فهمیدن ساکت بودن نشان از کودن بودن نیست.

امیدوارم من هم روزی کسی رو ببینم که سکوت رو درک میکنه.

همه ی اینا در مورد منم صدق میکنه و من دیگه به خودم زحمت سلام دادن هم نمیدم :)

خوبه که موفق شدی.ولی چون من هنوز آدم موفقی نشدم همچنان کسی دوست ندارن  شبیه من باشه.
اونم پیدا میشه!

۲۵ تیر ۱۲:۵۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
هق هق:(((
چرا اشکمو درمیاری آخه!!!
سکوت خوبه!خیلی جاها خوبه! مخصوصا اون جاهایی که گفتی خیلی خوبه! بی ذوق بودن هم خوبه!

میدونم، من کلا خوبم!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین مطالب
نوانگار
تعریف شانس
جلسه دفاع
غم و شادی
2
زنگ ساعت
دو راهی
جوش هایِ لعنتیِ برنامه بهم زن
لیسانس
کنکور
پربیننده ترین مطالب
عشق خاله
شروع
2
طلسم شیرین
فرشته
آشپزی
نوانگار
13 دلیل برای اینکه
دوست یا دشمن
غیر انتخاباتی
آرشیو مطالب
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
ioi2017
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان