در این چند روز مریضی مادر یک چیز را درمورد خودم کشف کردم:هرگز آشپز خوبی نمیشوم از آنهایی میشوم که یک روز غذا بی نمک است فردا شور میشود پس فردایش روغن یادم میرود خلاصه هر روز چیزی باید کم باشد.مادر سرماخورده و روی تخت افتاده خواهر هم که به خاطر رماتیسمش فقط ! آشپزی را کنار گذاشته وظیفه آشپزی برای پنج نفر افتاد گردن من.پس از مناظرات فراوان قرار شد ماکارونی درست کنم که هم آسان است وهم چند بار قبلا درست کرده ام.مادر هم سفارش سوپ داد.از ماجرای سوپ بگذریم ک همان اول کار به خاطر اشتباه بودن دستور غذا،مادر آمد و با آن حالش ترجیح داد غذایش را خودش بپزد.و اما ماکارونی!با کلی ژست من بلدم،من آشپزم آوردم سر سفره مادر در نگاه اول گفت روغن نریختی؟؟روغن؟؟ مگر روغن هم باید داشته باشد؟؟کم نیاوردم و سرماخوردیگیش را بهانه کردم که ضرر داردوبرایتان بد است.
غذای بعدی خورشت قیمه بود که از همان اول دستور پخت را کامل و با جزییات پرسیدم.خب این یکی بهتر شده بود برنج هم که کلا تخصص من است!خدا راشکر فردایش دانشگاه داشتم و از زیر کار دررفتم ولی حالا میدانم که خانه داری جز مشاغل سخت است واقعا سخت.